2024-08-21 15:01
2/پدربزرگم بازاری بود
مادرش گفت : کتاب میخواهد چکار؟ اما من دادم
تشکر کرد ،گفت امانت میبرم و سالم تحویل میدهم
الحق هم که سالم تحویل میداد
از اون وقت به بعد این شده بود دلخوشیم و شاید دلخوشی رویا
چون به محض دیدنم لبخند میزد
به امید او کتاب میخریدم و پدر و مادرم ذوق پسر کتابخوانشان را میکردند و من هر وقت که قرار بود انها را ببینم به او میدادم
البته این وقت هایی دیدن رویا خیلی کم بود..
قبلی ها را که میاورد پس بدهد میگفتم : مال خودت
باز هم لبخند میزد