2024-08-08 16:24
.
بچه که بودم خیال می کردم همه چیز مال مال من است، دنيا را آفريده اند كه من سرم گرم باشد، آسمان، زمين، پدر، مادر، درخت ها، اسب ها، كالسكه ها و حتی آن گنجشک ها برای سرگرمی من بوجود آمده اند. بعد ها یکی یکی همه چیز را ازم گرفتند. مایعی در رگ هام جاری بود که می گفت این مال شما نیست، راحت باشید. پسری که عاشق کبوترها و خرگوش ها بود، خودش را به درختی دار زد. چرا؟ مادر گفت بماند برای بعد. کاش تولد من هم می ماند برای بعد، به کجای دنیا برمیخورد؟
سالِ بلوا، عباس معروفی📚