یه اعتراف سنگین دارم امشب..۳ روز قبل از اینکه مادرم فوت کنه باهاش دعوا کرده بودم ...جمعه حالش اوکی نبود کلا...رفتیم شب خونه خاله ام اینا چون باهاش قهر بودم باهاش حرف نمیزدم..شنبه صبح سکته کرد بردیمش بیمارستان بستریش کردیم دکتر گفت حالش خوب میشه..بازم باهاش حرف نمیزدم.. خداییش که عجب حیوون مغروری بودم..
صبح بعد دانشگاه گفتم برم عیادتش آشتی هم کنیم با گل و شیرینی..رسیدم بیمارستان داشتن احیاش میکردن..جوری اون روز چوبش وخوردم که هنوزم جاش درد میکنه..دست بوس پدر و مادرت باشه..سرت پایین باشه..مادر❤️