شمارو برگردونم به پاییز . از زمستون هیچی که نفهمیدیم جز خشکی...
روزتون باعشق
حضورِ تو باعثِ آن است
که پروانه یِ ظریفِ خیال
از آسمانِ پر غبار
بی گزند بُگذرد ،
هم چنان که کلام را سببی
تا از میانِ طوفانِ جدل ها
سوار بر مدارِ راستی
به طنینِ حقیقت راه یابد ،
هنگامی که کودکِ رویا
بازیگوشانه به دستانت رسید
آرزوهایش را از باغِ سرانگشتانت چید،
تو که دستانت بهارِ بی زوال است،
ادراکِ از نو شکفتن را
بر سوخته نیزارِ دستانم
به لمسِ دوباره بیآموز....