2024-03-09 21:18
هرزگاه امواجِ احساس، محکم میکوبیدند به قلبش
انگار بخواهند چیزی یادش بیاورند.
این اتفاق که میافتاد چشمهایش را میبست
دورتادورِ قلبش سَد میزد و منتظر میمانْد احساسات پَس بِکشند. شوری کوتاه بود فقط،
به عمرِ سایههایی که از آمدنِ شب خبر میدهند.
امواج که رَد میشدند آرامشِ رِخوَتناک برمیگشت
انگار هیچگاه هیچ اتفاق نامساعدی نیفتاده...🌊!
| از کتابِ؛ پین بال۱۹۷۳ |