جمعه از همان زنگ آخر روز پنجشنبه شروع میشد
خلصه دیوانه وار کودکی...
حتی پدربزرگ هم با آن نظم اتو کشیده ارتشی اش
پنجشنبه ها حریف اشتیاق کودکانه ما نبود
دسته نیم وجبیهابا کله های کچل و دامن های گلدار،مینشستیم پای بساط قلیان برازجانی و چای گلدم بی بی تا سهمیه ۵ ریالیمان را بگیریم و برویم به اندازه ابدیت شکرعسلی و تیله بخریم.
شبها بی قید بیدارباش فردا،دزدکی از زیر پتو ملکه مارها را ببینیم...
صبح جمعه عطش حمام نمره و نوشابه تگری زمزم
شوق آبگوشت ناهار کنار سفره ممتد بی بی و هوس لیسیدن گوشتکوب...