2024-07-07 11:01
دو روز پیش که رو تخت بیمارستان بدنش رعشه گرفته بود و مثل بید می لرزید،گرفته بودمش که آروم بشه، ی نگاه به دستای چروکیده و لرزانش کردم و یاد روزایی افتادم که اون دستهارو مشت می کرد و میذاشت رو سر من و مامانم و تهدید مون می کرد که می کشتمون. کارما رو به چشمهای خودم دارم زندگی می کنم نگید دروغه