دلم
آیه های غم را در خودش حبس کرده
می دانید چرا
آینه ها بامن حرف نمی زنند
حتی یک گلدان شکسته
از دستانم آب نمی خورد
مگر از چشمانم خون چکه می کند
که اتاقکم رنگ خاکستری گرفته
و ترک های دیوار برلب هایم نمایان
اشک هایم
امضای دردهای من
در گوشه گوشه ی دفترم سایه بسته
آیا چهره ی من در شب
نقاشی شده
که رهگذری آن را ندیده
و زبان ها به فریاد...