تا عشق تو آمیــخته با جان و تنم شد
رســوایی دل باعث رســـوا شـدنم شد
از پشت زده پنجــه به اعماق وجـودم
از هیبت آن چـــاک دل پیــــرهنم شــد
آن روز که افـــتاد نگـــاهــــم به نگاهت
درگــیر طلــسمی همه روح و بدنم شد
جان از عطش آب حیاتت به لب آمد
دلسوخته از شـعله شوقت چمنم شد
وا شد چو زبانم به شکوفا شدن عشق
تکــرار فقط نام تو در هــر سخـــنم شد
در نزد مــن از غربت غمـــبار اثر نیست
تــا کــشــور رویایــی عشقت وطنــم شد