8️⃣هفت قسمت قبلی از این داستان واقعی در پست قبلیه.
.
.
فرشته گفت: «اون روز که خانم ساعتچی اونجوری سر من فریاد زد، با دلی شکسته اومدم خونه. تو عالم بچگی، یک بچه ده ساله که باید بخندخ و خوشحال باشه، ماهها با کسی حرف نمیزدم. خودمو سرزنش میکردم که چرا باید اصلا من به معلمم کادو بدم؟ خوب اونایی که ندادن مگه چی شد؟ چرا به حرف مامانم گوش نکردم؟ چرا … چرا ».
بذارین همینجا یک نکته رو اضافه کنم که: وقتی شما با بچه ای که به بلوغ عقلی نرسیده، دعوا می کنین، به هر دلیلی،( بقیه در کامنت👇🏼)