ماه ودل کوچکم را
روی گیسویت می آویزی
و با چشم های برهنه قدم می زنی.
و من!
شاعری از خرابه های شیراز کهن.
با سکوتی تلخـ ؛
لابهلای واق واق
سگ های بی صاحب.
از پرسه های شبانه ات
ذهنم ،
خوابم،
و حتی دیوان شعرم
در امان نیست....
بانوی ترانه،
بانوی شعر،
بانوی قصه های نیمه کاره ام
هٰای...
خودخواه ِ کوچکِ من
به هوای شعر نیا
جنگل روح من سوخته است.