2024-09-18 05:57
قصه
۱ـ پدری پسر جوانش را نصیحت می کرد که ای جان پدر این دوستانی که دور تو جمعند همه رفیق نانی هستند و هیچکدام دوست جانی نیستند یعنی تا زمانی که برایشان خرج می کنی و ریخت وپاش می کنی دورت هستند و هیچکدام رفیق روز سختی و تنگی نیستند ، پسر حرف پدر را قبول نمی کرد و دوستانش را عند رفاقت و مرام می دانست ، روزی پدر گفت بیا و دوستانت را امتحان کن ،،اگر از امتحان سربلند شدند من هیچ حرفی ندارم و در کارت دخالت نمی کنم ، به دستور پدر شام مفصلی تهیه شد و جوان رفقایش را دعوت کرد وقتی همه دور ادامه 👇