2024-10-03 06:00
قصه های کهن ۱-روزی بود روزگاری بود زن و شوهری بودند که دختری به نام فاطمه داشتند فاطمه هر روز که به مکتب می‌رفت صدایی می‌شنید ه می‌گفت نصیب مرده فاطمه. اینقدر این صداها تکرار شد تا روزی او به مادرش گفت ر روز که به مکتب می‌روم صدایی می‌شنوم که می‌گوید نصیب مرده فاطمه. پدر و مادرش نگران شدند اما هر کاری کردند نفهمیدند این صدا از کجا و برای چیست آنها نگران جان فرزندشان شدند. آنها هرچه داشتند فروختند و از آن شهر رفتند،رفتند و رفتند تادر بیابانی آب و غذایشان تمام شد،تشنگی به آنها فشار آورد .ادامه 👇
302
回覆
233
轉發
9

回覆

轉發

24小時粉絲增長

無資料

互動率

(讚 + 回覆 + 轉發) / 粉絲數
Infinity%

© 2025 Threadser.net. 版權所有。

Threadser.net 與 Meta Platforms, Inc. 無關,未經其認可、贊助或特別批准。

Threadser.net 也不與 Meta 的"Threads" 產品存在任何關聯。