و هر دو همزمان از درب خونه بیرون اومدیم هوا ابری بود و بارون ریزی میزد و اصلا آفتابی در کار نبود که متوجه شدم ایشون تو هوای ابری هم به اشعه فرابنفش خورشید پشت ابرها هم حساسه ، پشت سر ایشون خواهر بزرگترش اومد که دیدم ولیالله ای رو بهش داد و ایشون با یک تکان دست اون وسیاه رو تبدیل به عصا کرد گویا پاش مشکل داشت نه یهو تمام دیوار ارزوهام خراب شد اون خانوم نابینا بودن و من سه ماه به یک نابینا ایکاش اشاره میکردم
اگه تا این حد بدشانس هستید تجربتون رو از بزرگترین بدشانسیهاتون بگید