2024-11-02 06:29
۱--روزی زنی به حمام شهر رفت ، هنوز کاسه ای آب روی خود نریخته بود که حمامی با صدای بلند گفت جمع کنید که حمام برای زن پیشگوی مخصوص شاه قرق شده است ، زنها سنگ پا وکیسه خود را جمع کردند و نیمه تر و نیمه خشک آنها را از حمام بیرون کردند ، زن قصه ما هم با دلخوری وناراختی همینکه به خانه رسید سر شوهرش داد زد که الا و بلا باید بروی پیشگو و فالگیر بشوی ! هر شوهر گفت زن ،من از این کارها سر در نمی آورم و کار من نیست ،زن گفت مرغ یک پا دارد و باید فالگیر بشوی تا برای من هم حمام را قرق کنند ، مگه من ادامه👇