بابام مریض بود زخم بسترای خیلی بدی داشت روزی چنبار زیرشو عوض میکردم
از بس هر روز حمومش کرده بودم و چند بار بلندش میکردم دیسک کمرم ناجور درد میکرد یه قدم نمیتونستم راه برم
به "مامانم" گفتم پول بده برم دکتر دارم از درد میمیرم
گفت "به ما مربوط نیس به شوهرت بگو پول بده " من با گریه و سختی سوار آژانس شدم پول نداشتم زنگ زدم شوهرم گفت خونه اونا مریض شدی من پولشو بدم باهام عجیب دعوا کرد
مُردم ولی نمردم🥲
۱/۵سال ازش میگذره
خلاصه مراقب حرفاتون باشین جاش میمونه🙂