2024-12-06 17:49
دوران دانشجویی در تبریز، دوستی داشتم اهل آنجا که چند سالی از من بزرگتر بود. علاقه ی زیادی به بازار و چک و نزول داشت. همراهی با او برای منِ هجده،نوزده ساله به اندازه ی یک درس چهار واحدی درباره ی نیمه ی پنهان و مخوف بازار نکات آموزشی داشت. یکبار باهم به حجره ی فرش فروشی محقری در گوشه ای پرت از تبریز رفتیم. مرد میانسال و نامرتبی توی حجره نشسته بود. توی حجره یک فرش بیشتر نبود. تعجبی نداشت. کارش نزول خواری بود و دوستم ،بهرام هم برای همین پیشش رفته بود. در حالیکه بهرام مشغول صحبت با او بود
ادامه ۱/۴