دیروز از صبح که بیدار شدم کلی اتفاقات بد برام رخ داد طوری که تا شب داشتم از فشار روحی خفه میشدم ساعت ۷ شب رفتم سمت کوهسار یکم بی عقلی بود تو ان ساعت شب وان هوای وحشتناکطوفانی وسرد ولی به هر حال رفتم دوست داشتم برم داد بزنم یه جایی که کاملا اروم بشم
خیلی سرد بودتمام استخوانهای انگشت دستم داشت از سرما انگار میترکید گوشی تو دستم نمتونستمنگهدارم باد میخواست ببره ولی هوادر عین حال عالی بود برگشتم خانه ساعت ۱۰ شب بود دلمنیامد انهمه زیبایی رو ان لحظه از شب با شما به اشتراک نگذارم
بماند به یادگار