نزدیک تولد هیجده سالگی داداشم بود و بعدش میخاست بره سربازی .از شهر با خواهرام کیک و کادو تولد گرفتیم با اینکه تو ماشین جا نبود به زور همه چیو چپونده بودیم ولی کیک و رو چشمامون گذاشتیم که سالم برسه بابامم با ما بود و همه چیز داشت خوب پیش میرفت شب رسیدیم روستا چون دیر بودو همه نبودن گفتیم بزاریم فردا که بقیه خواهر برادرا هم باشن که قشنگ غافلگیرش کنیم....👇