2024-12-19 19:39
مرحوم احمد مزیدی که تو پستهای قبلی گفتم ، یه روز توی جاده وایمیسته بنزین بخره یهو عشق جوانیش رو میبینه اسمش رضوان بوده فورا میگه:بی بی رضوان گل فیروزه روزم
آخه تا کی زعشقت من بسوزم
بیا که مخمل آوردم ز کاشان
بگیر قَدِّ بَرِت تا من بدوزم
بچه های رضوان جوان بودن بهشون بر میخوره میخوان با پیرمرد برخورد کنن رضوان مانع میشه احمد میگه:
یه روز حالم پریشان میکنی وِل
یه روزی این دلم خون میکنی وِل
یه روزی راه میبندی به احمد
یه روزی مشکل آسان میکنی وِل
وِل یعنی یار، عزیز، عشق
عاشقی که هیچ وقت به عشقش نرسید