چند روز پیش یاد یه موضوعی افتادم که خیلی ناراحت کننده بود ، سریع اشکم سرازیر شد ، تا اومدم گریه کنم چشمم افتاد به رخت آویز لباس که پر از لباس خشک شده بود ، همون موقع هم صدای لباسشویی اومد که تموم شد کارش ، سریع اشکم رو پاک کردم گفتم لباسها رو جمع کنم ، جدیدها رو پهن کنم بشینم یه دل سیر گریه کنم ، بعدش وقت شام و ظرفها شد، فردا شد ، برم سرکار و رفت و آمد و خرید خونه و.... خلاصه یه چهار روز گذشته من هنوز وقت نکردم گریه کنم 🥹😂