توی یه کافه تو سعادت آباد نشسته بودم
دوتا خانم به ظاهر متشخص اهل کتاب و با معلومات
یکیشون پزشک یکیشون پرستار
با سه تا پسر لاشی از این بازاریایی که با چندرغاز پول میخوان ایلان ماسک جلوه بدن و فکر میکنندصاحب همه دخترای دنیان
با الفاظی رکیک و مستهجن و خالی از احترام
مشخصا بی شخصیت و تاکسیک
نشسته بودن با صدای بلند هم حرف میزدن
فکرا کاملا متفاوت
آقایون آبروی هرچی مرده برده بودن
قرار خونه و عشق و حال هم گذاشتن
آخرش
دخترا هم خوشحال بودن
از شرایط
کجای کار مشکل داره؟