بهترین غذاها بهترین کیکا بهترین دسرارو براش میپختم....
سعی میکردم پیش خانوادم و خانوادش ببرمش بالا...
لباساشو باخودم ست میکردم براش با ذوق تولد میگرفتم!
بهش متعهد بودم و بی نهایت صادق بودم
وقتی بهم گفت باید دوسال بره ماموریت مریض شدم روانپزشک اوردن بالای سرم...
بچه دار که شدیم دعا دعا میکردم به پدرش بره..
میدونید اخرش چیشد؟
بهم خیانت کرد و تمام...
دیگه چجور به یه آدم جدید عشق بدم..
من میترسم
چند جلسه تراپی برم تا ذهنی که انقدر منفی شده رو درمان کنه...
چرا باید اینقدر ضربه بخورم