2025-02-01 21:23
ذهنم، میدانی بیانتها از صداهاست.
کلماتی که بر هم میغلتند،
تصاویری که بیاجازه میآیند و میروند،
و حسهایی که نامی برایشان ندارم.
میخواهم لحظهای سکوت کنم،
اما افکارم، چون موجهای سرکش،
دیوارهای آرامشم را در هم میشکنند.
گذشته میپیچد در حال،
آینده در هالهای از بیم و امید،
و من در میان این گرداب،
دنبال روزنهای از آرامش میگردم.
شاید باید کلمات را روی کاغذ بیاورم،
شاید باید نفسی عمیق بکشم،
شاید باید بپذیرم که ذهنم،
گاهی چون دریایی طوفانی است،
اما پس از هر طوفانی،
ساحل آرام میگیرد.