دوست
گفتم به دوست، آخر از ما شدی فراری
گفتا برای این که بر ما نظر نداری
گفتم بده نشانی امشب سراغت آیم
گفتا مگر نشانی از منزلم نداری
گفتم که بی قـرارم از اینکه از تو دورم
گفتا نزن تو خود رادر عاشقی به خواری
گفتم که جان خود را باید کنم فدایت
گفتا به جای جانت باید که دل سپاری
گفتم که شمع رویت آتش به عالمم زد
گفتا اگر چه گاهی آتش به اختیاری
گفتم کـه در تغـزل راه تو را بپویم
گفتا که شعر( نسرین)باشد روان و جاری
#نسرین_حسینی
از کتاب 📚📚درد پا به ماه
شعرناب_شعورناب
نسرین حسینی _بانوی_غزل