شعرباران خورده
چون شعر باران خورده ام از دفتری دیگر
اشکم روان گردیده از چشم تری دیگر
بنگر نشستم منتظربا چشم گریانم
شاید که حالم را بپرسد دلبری دیگر
خود مانده ام در کوره راه پرخم فردا
باشد ببیند این تنم خاکستری دیگر
من در خیال عشق تو شب را سحر کردم
رفتی چرا دنبال عشق و باوری دیگر
کردی مرا زندانی ات ای یوسف قلبم
زندان دل شد روزهای بهتری دیگر
در آسمان آبی نسرین هوا ابریست
بردل زدی تیرخلاص و خنجری دیگر
#نسرین_حسینی
از کتاب پرنده ای که پریدن برای او جرم است
بانوی غزل
نسرین حسینی