با من غریبه ای و همه آشنا تویی
درد منی ؛دوای همه دردها تویی
بیهوده می روی که ز یادت جدا شوم
نبض نگاه خیس مرا ،هرکجا تویی
داغ نبودنِ تو مرا سخت می کشد
اما برای کشتن من خون بها تویی
یک کوچه ؛یک نگاه مرا برد تا جنون
دیگر برای من همهء کوچه ها تویی
هر چند خالی از منی و پر زدیگران
اما درون من تویی و ؛ بارها تویی
پاییز رفتنت ، من و باران گریستیم
شاید دلیل بغض همه؛ ابرها تویی
افتادم از نفس ؛ به تمنای یک نگاه
لطفا بیا ؛ که آخر این ماجرا تویی
مجید_یغمایی