2024-11-20 15:32
مدرسه تازه تعطیل شده بود. توی یکی از کوچه های روبروی مدرسه، مادری روبروی دختر کوچولویش ایستاده بود و با انگشتِ تهدید، دعواش می کرد. دختر کوچولو ساکت از پایین به بالا به انگشت و چشمهای مادر نگاه می کرد. پیرمردی از کوچه به آرامی رد می شد. با صدایی لرزان ملتمسانه گفت:"تو رو خدا دعواش نکن! " زن با مهربانی گفت:"آخه هرروز یه چیزی شو مدرسه جا می ذاره. یه روز کتابشو، یه روز مدادشو، امروزم قمقمه شو جا گذاشته." پیرمرد با سختی گفت: ادامه
132
回覆
15
轉發

回覆

轉發

24小時粉絲增長

無資料

互動率

(讚 + 回覆 + 轉發) / 粉絲數
Infinity%

© 2025 Threadser.net. 版權所有。

Threadser.net 與 Meta Platforms, Inc. 無關,未經其認可、贊助或特別批准。

Threadser.net 也不與 Meta 的"Threads" 產品存在任何關聯。